زمان و مکان را بهتر بشناسید
دوشنبه, ۵ مهر ۱۳۸۹، ۱۲:۲۹ ب.ظ
زمان و مکان را بهتر بشناسید
چرا اینشتن می گوید زمان توهمی بیش نیست.
داود بن محمود قیصری در سده هشتم هجری و در رساله «معمای زمان»
مینویسد که «زمان نه آغازی دارد و نه پایانی. زمان، قابل تقسیم نیست و
آنچه که ما آنرا بخش میکنیم تنها در پندار ماست.»
دانشمند می گوید: « زمان و مکان، هردو فریب ذهن ما هستند.
زمان و مکان را بهتر بشناسید
دو دیدگاه گوناگون در تعریف زمان وجود دارد. دیدگاه نخست بیان میکند که
زمان قسمتی از ساختارهای اساسی جهان است، بعدی است که اتفاقات پشت سر هم
در آن رخ میدهند. همچنین این دیدگاه بیان میکند که زمان قابل اندازه گیری
است. این یک نوع دیدگاه واقع گرایانهاست که آیزاک نیوتن بیان میکند و از
این رو گاهی با نام زمان نیوتونی شناخته میشود.
در مقابل، دیدگاه دیگری چنین بیان میکند که زمان قسمتی از ساختارهای
ذهنی انسان است (همراه فضا و عدد) آن چنان که ما در ذهن خود رشتهٔ
رویدادها را دنبال میکنیم همچنین در ذهن خود برای طول آن اتفاقات
کمیتهایی را از قبیل ثانیه و دقیقه تعریف میکنیم.
تعریف دوم به هیچ هویت مستقلی برای زمان اشاره نمیکند که اتفاقات درون
آن رخ دهد. این دیدگاه حاصل کار گوتفرید لایبنیتس و امانوئل کانت میباشد
که زمان را قابل اندازهگیری نمیداند و میگوید تمام اندازهها در سیستم
ذهنی بشر رخ میدهد.
به طور کلی در فیزیک زمان و فضا به عنوان کمیتهای بنیادی بهشمار
میآیند و امکان بیان تعریفی دقیق برای آنها در غالب دیگر کمیتها نیست به
این خاطر که بقیه کمیتها همچون سرعت، نیرو و انرژی همگی به وسیله این دو
کمیت تعریف شدهاند.
داود بن محمود قیصری، در سده هشتم هجری و در رساله «معمای زمان»
مینویسد که «زمان نه آغازی دارد و نه پایانی. زمان، قابل تقسیم نیست و
آنچه که ما آنرا بخش میکنیم تنها در پندار ماست.»
اندازه گیری زمان
شبانروز به دو گونه متفاوت تقسیم میشدهاست. یکی، بر مبنای چهار «گاه»
یعنی نیمه شب تا برآمدن خورشید، از آنجا تا نیمروز، از نیمروز تا فرو شدن
خورشید و از آن تا نیمه شب. و شیوه دیگر، تقسیم شبانروز به ۲۴ ساعت یا پاس.
طول شبانروز (چه خورشیدی و چه نجومی) همیشه ۲۴ ساعت کامل نیست و در طول
روزهای سال تا چند دقیقه کمتر و یا بیشتر میشود که در قرارداد عموم و برای
جلوگیری از ناهنجاریها، همه شبانروزها ۲۴ ساعت کامل فرض میشوند.[۱]
یکای کمیت زمان در سیستم متریک ثانی
ه میباشد. سایر واحدهای این کمیت عبارتاند از:
دقیقه – ساعت – شبانه روز – هفته – ماه – سال – دهه – قرن (سده)- هزاره
سفر در زمان
البته اگر از یک بعد دیگر به قضیه نگاه کنیم همه ما مسافر زمان هستیم.
همین الان که شما این را میخوانید، زمان در حول و حوش و به پیش میرود و
آینده به حال و حال به گذشته تبدیل میشود. نشانه اش هم رشد موجودات است.
ما بزرگ میشویم و میمیریم. پس زمان در جریان است.
آلبرت اینشتین با ارائه نظریه نسبیت خاص نشان داد که این کار از نظر
تئوری شدنی است. بر طبق این نظریه اگه شیئی به سرعت نور نزدیک شود گذشت
زمان برایش آهسته تر صورت میگیرد. بنابراین اگر بشود با سرعت بیش از سرعت
نور حرکت کرد، زمان به عقب برگردد. مانع اصلی این است که اگر جسمی به سرعت
نور نزدیک بشود جرم نسبی ان به بینهایت میل میکند لذا نمیشود شتابی بیش
از سرعت نور پیدا کرد. اما شاید یک روز این مشکل هم حل شود. بر خلاف
نویسندهها و خیالپردازها که فکر میکنند سفر در زمان باید با یک ماشین
انجام شود، دانشمندان بر این عقیده هستند که اینکار به کمک یک پدیده طبیعی
صورت میگیرد. در این خصوص سه پدیده مد نظر است: سیاهچالههای دوار، کرم
چالهها و ریسمانهای کیهانی.
سیاهچالهها: اگر ستارهای تمام سوختش را بسوزاند، دارای جرم فشرده
زیادی میشود و حفرهٔ سیاه رنگی مانند قیف تشکیل میدهد که نیروی جاذبه فوق
العاده زیادی دارد؛ به نحوی که حتی نور هم نمیتواند از آن فرار کند. این
حفرهها بر دو نوع هستد. برخی نمیچرخند و هر جسمی که جذب آنها شود نابود
میشود. اما بعضی از سیاهچالهها در حال دوران هستند. این سیاهچالهها
میتوانند سکوی پرتاب به آینده یا گذشته باشند.
کرم چاله: سکوی دیگری برای گذر از زمان است و میتواند در عرض چند ساعت،
ما را چندین سال نوری جابجا کند. فرض کنید دو نفر دو طرف ملافهای را
گرفتهاند و میکشند. اگر یک توپ تنیس روی این ملافه بگذاریم، در سطح
ملافه، انحنایی به طرف توپ ایجاد میشود. حال اگر تیلهای را روی هر کدام
از گوشههای ملافه قرار دهیم، به سمت چالهای که توپ تنیس ایجاد کردهاست
میغلطد. این کار، شبیه سازی سادهای از نظریهٔ اینشتین است که معتقد است
اجرام آسمانی در فضا و زمان انحنا ایجاد میکنند(درست مثل همان توپ روی
ملافه). حالا اگر فرض کنیم فضا به صورت یک لایه دوبعدی روی یک محور تا شده
باشد و بین نیمه بالا و پایین ان خالی باشد و دو جرم هم اندازه در قسمت
بالا و پایین مقابل هم قرار گیرد، آن وقت حفرهای که هر دو ایجاد میکنند
میتواند به همدیگر رسیده و ایجاد یک تونل کند. مثل این که یک میانبر در
زمان و مکان ایجاد شده باشد. به این تونل میگویند کرم چاله. این امید است
که یک کهکشانی که ظاهرا میلیونها سال نوری دور از ماست، از راه یک همچین
تونلی بیش از چند هزار کیلومتر دور از ما نباشد. در اصل میشود گفت کرم
چاله تونل ارتباطی بین یک سیاهچاله و یه سفیدچالهاست و میتواند بین
جهانهای موازی ارتباط برقرار کند و در نتیجه به همان ترتیب میتواند ما را
در زمان جابجا کند.
ریسمانهای کیهانی: آخرین راه سفر در زمان ریسمانهای کیهانی است. طبق این
نظریه یک سری رشتههایی به ضخامت یه اتم در فضا وجود دارند که کل جهان را
پوشش میدهند و تحت فشار خیلی زیادی هستند. اینها هم یه نیروی جاذبه خیلی
قوی دارند که هر جسمی را سرعت میدهند و چون مرزهای فضا زمان را مغشوش
میکند لذا میشود از انها برای گذر از زمان استفاده کرد.
تونل زمان: واقعیت یا خیال؟ چند اشکال در مسالهٔ سفر در زمان وجود دارد.
اول اینکه اصلا نفس تئوری سفر در زمان یک پارادوکس است. پارادوکس یا محال
نما یعنی چیزی که نقض کننده(نقیض) خودش در درونش است. به طور مثال، اگر
شخصی در زمان به عقب برگردد و به تاریخی که هنوز بدنیا نیامدهاست برود،
چطور میتواند آنجا باشد؟ یک راه حل برای این مشکل، نظریهٔ جهانهای موازی
است. طبق این نظریه امکان دارد چندین جهان وجود داشته باشد که مشابه جهان
ماست اما ترتیب وقایع در انها فرق میکند. پس وقتی به عقب برمیگردیم در یک
جهان دیگر وجود داریم نه در جهانی که در ان هستیم. طبق این نظریه بینهایت
جهان موازی وجود دارد و ما هر دستکاری که در گذشته انجام بدهیم یک جهان
جدید پدید میاید.
” ماشین زمان “
داستانی برای درک بهتر ابعاد جهان
شاگرد: به هیچ وجه باورم نمی شه که تا ساعاتی بعد، تلاش شما برای سفر در زمان به نتیجه می رسه. واقعا که شاهکاره.
دانشمند: دقیقا همینطوره. خودت شاهد بودی
که سالها روی این پروژه کار کردم. هرچند که بخاطر مخفی بودن اون، از خیلی
کمکها محروم شدم. ولی به هرحال آنرا به انجام رساندم.
- با اینکه تنها کسی بودم که در جریان جزء به جزء کارهاتون قرار داشتم،
ولی هنوز هم به لحاظ تئوریک نمی دونم اون رو درک کنم. کاری ندارم به اینکه
ماشین زمان شما چطوری کار می کنه … (و لبخندی می زنه و ادامه می ده) هرچند
که می دونم اگه ازتون بپرسم هم تا لحظۀ آزمایش، جوابی نمی گیرم. با اینحال
هنوز هم دوست دارم پارادوکسهای سفر در زمان برام حل بشه.
-می دونی پسرم. مشکل تو اینه که درک فلسفی ا ت از قضیه ضعیفه. موضوع
زمان – در حال حاضر – بیشتر از اونی که به لحاظ تجربی و محاسباتی قابل درک
باشه، یک مفهوم فلسفی و ماوراء طبیعه محسوب می شه. به همین جهت هم توضیح
فرآیندی که رخ می ده، حتی برای من هم مشکله. از طرفی بخاطر الکن بودن زبان –
در بیان حقیقت – اونچه که بیان می کنم نیز پر از اشکال و کاستی هست.
موضوع، مشابه انسانهای ماقبلی است که وقتی سفاین فضایی بر آنها وارد می
شدن، ناچار بودن از واژه هایی که در دسترسشون بود استفاده کنن. اونها ارابه
خدایان رو می دیدن که با اسبهای آتشین حمل می شدن و هنگام عصبانیت صاعقه
پرتاب می کردن. توصیفاتی که برای ما خنده دار و نامفهوم هستن. در اینجا نیز
همین مشکل پیش روی ماست. به همین جهت هم ناچاریم از واژه های مترادف
استفاده کنیم.
-به طور مثال من نمی فهمم چرا ما نباید شاهد حضور مسافرانی از آینده
پیشرفته تر باشیم. وقتی به گذشته می رویم و تغییراتی در اون می دهیم، این
تغییرات چه تاثیری بر زمان حال می گذارن؟ اگر ما به دو روز قبل برویم و دو
روز در آنجا بمانیم، در روز دوم (همان لحظه ای که زمان حال را ترک کردیم)
با چه چیزی مواجه می شیم؟ یک نفر دیگرهمانند ما که می خواهد زمان را ترک
کند؟دانشمند دستی به موهای سفیدش کشید و به سمت اتاق کار خود حرکت کرد.
شاگرد نیز همراهش رفت. در اتاق کار همه چیز کاملا در هم ریخته و شلوغ بود و
حکایت از شرایط ویژه ای داشت که ظاهرا در چند روز اخیر پیش آمده بود. روی
یکی از دیوارها صفحه بزرگ نمایش نصب شده بود و در کنار آن نیز یک تخته سیاه
قرار داشت. روی تخته سیاه، نمودارها و اعداد فراوانی به چشم می
خورد.دانشمند چراغ اتاق را روشن کرد و از شاگرد خواست تا در گوشه ای
بنشیند. خود نیز با آرامش پشت میزش نشست. آرامشی که تنها پس از رسیدن به
هدف به انسان دست می دهد. سپس شروع کرد:
-قبل از هر چیز، تو باید نگاه جدید و متفاوتی نسبت به فرایند زمان و
موجودیت مکان داشته باشی. بگذار از فیلسوف بزرگ، «اوسپنسکی» کمک بگیرم. می
دانی که جهانی که در آن زندگی می کنیم، چند بعدی ست و ما به کمک حواس خود
قادر به تشخیص سه تای آنها بطور مستقیم و یکی بطور غیر مستقیم هستیم. خود
ما دارای سه بعد (ارتفاع، عرض و طول) هستیم. ولی در جهانی چهار بعدی زندگی
می کنیم. فرض کن در یک جهان یک بعدی قرار داری. این جهان طبیعتا یک «خط»
صاف خواهد بود. اگر بطور فرضی، «نقطه» را نیز واقعی در نظر بگیریم، در این
جهان دو موجود زندگی می کند: نقطه و خط.این دو موجود، قادر هستند در طول «یک» محور یعنی «طول» خط حرکت کنند.
یعنی تنها حرکتی که می شناسند حرکت رو به جلو و عقب است. توجه کن که این
موجودات هیچ شناختی نسبت به ابعاد بالاتر یعنی حرکت به بالا یا چپ و راست
ندارند. این موجودات وقتی به یکدیگر می نگرند، تنها چیزی که می بینند
«نقطه» است. با این حال چشم آنها با کمک مغزشان می تواند بعد «طول» را شبیه
سازی کند و بین خط و نقطه، تمیز قائل شود.
شاگرد که کمی حوصله اش سر رفته بود داشت با یک پاک کن بازی می کرد. دانشمند ادامه داد:
-حالا می رویم سراغ یک بعد بالاتر. در این جهان که از یک «سطح» تشکیل شده،
موجودات متنوع تری زندگی می کنند. ما در این جهان انواع سطوح بعلاوه انواع
خطوط و نقاط را داریم.موجودات می توانند در دو بعد «طول» و «عرض» حرکت کنند. آنها نیز هیچ
شناخت و آگاهی نسبت به بعد سوم یعنی «ارتفاع» ندارند. سایر موجودات را تنها
به صورت خط می بینند ولی آگاهند به اینکه آنها دارای بعد دوم هستند.و اما
جهان سه بعدی که با آن آشنا هستیم. در این جهان همه نوع حجم زندگی می کنند و
آزادانه به هر سمت حرکت می کنند. این موجودات نیز یکدیگر را بصورت «سطح»
می بینند ولی آگاهند به اینکه بعد سومی نیز وجود دارد. (همه ما یکدیگر را
بصورت سطوح می بینیم و این مغز ماست که احساس عمق و بعد سوم را ایجاد می
کند).
در اینجا دانشمند بطرف شاگرد آمد و با لبخند گفت:
-می دانم حوصله ات سر رفته و هنوز نمی دانی کل این ماجرا چه ربطی به
زمان دارد. پس خوب گوش کن. از اینجا داستان زمان شروع می شود: می دانیم که
همه ما زمان را به عنوان تغییر می شناسیم. یعنی عاملی که باعث بروز تحول در
اجسام و عالم می شود. بیا با این تعریف کلی به سراغ جهان های خود برویم.
از جهان تک بعدی شروع می کنیم. در این جهان خط و نقطه داشتیم. فرض کن از
عالمی بالاتر – یعنی دارای دو بعد – یک شی دو بعدی با این عالم تصادم
ایجاد کند. می دانی چه احساسی به موجودات واقع در آن دست می دهد؟
می دانی که از برخورد سطح با خط، یک خط تشکیل می شود. در نظر بگیر یک
سطح مربعی شکل با جهان تک بعدی برخورد کند. در این حال نیز در محل برخورد،
موجودی جدید به دنیا می آید: یک خط! موجوداتی که در جهان دو بعدی زندگی می
کنند هیچ شناختی نسبت به سطحی که موجود جدید را بدنیا آورده، ندارند. سطح
فوق برای آنان یک «ابر موجود» است که آنها حتی نمی توانند شکل یا ماهیت
آنرا تصور کنند. اما ایشان بطور کاملا طبیعی، موجود یا شی جدیدی را در جهان
خویش می یابند.حالا فرض کن یک مثلث وارد جهان آنان شود. در این حال نیز
آنان «قطاع» یا بخشی از آنرا بصورتی که ادراکشان اجازه می دهند خواهند دید.
بگذار چیزی بگویم. به نظر می رسد آنچه آنان تجربه خواهند کرد، به مراتب
فراتر از یک شی تک بعدی خواهد بود.یک وجود دو بعدی حاوی خصائصی فراتر از
حواس آنان و شامل کلیه پدیده هایی است که جهان آنان را تشکیل می دهد. حضور
این شی در جهان تک بعدی، می تواند از ظهور یک تکه سنگ یا یک موجود کامل تک
بعدی یا بروز احساس خشم و یا هر پدیده دیگری تفسیر شود. چرا که حقیقتی که
کل جهان آنان را شکل می دهد (با تمامی پدیده های آن) در واقع از جهانی دو
بعدی نشات می گیرد که حاوی تمامی آن پدیده هاست.ولی در صورت حرکت مثلث چه
اتفاقی می افتد؟ موجود مورد نظر (فرضا کودکی که به دنیا آمده یا خورشید
صبحگاهی) تغییر حالت یا حتی تغییر ماهیت می دهد. بزرگ می شود و متحول می
گردد (همانگونه که در شکل، خط بزرگتر می شود)… و این تصور زمان است که برای
موجودات تک بعدی بوجود می آید. در این مورد بعدا بطور کامل صحبت خواهم
کرد.اینک برویم سراغ جهان دو بعدی:
در اینجا نیز صحبت از حضور موجوداتی سه بعدی است که با توجه به ادراک
ناقص جهان دو بعدی، فقط بخشی از ماهیت آنان – به صورتی متفاوت وقابل درک
برای جهان کهتر دوبعدی – تجلی می یابد. در اینجا نیز حرکت موجودات سه بعدی
همانند هرم یا مخروط می تواند بصورت عامل «زمان» تلقی گردد. موجودات
دوبعدی، شاهد حضور پدیده هایی متغیر در جهان خود هستند که با توجه به ادراک
محدود آنان، می تواند به پدیده های طبیعی محیط – همانند روز و شب یا رشد
گیاهان یا بروز جنگ و زلزله و غیره – تعبیر شود.
شاگرد که کاملا هیجان زده شده بود به میان سخنان دانشمند پرید و گفت:
- شگفت انگیزه! شما می خواهید به همین ترتیب تمامی تغییراتی که در جهان
سه بعدی شاهد آن هستیم را نیز به عاملی چهار بعدی نسبت دهید؟ …
و بعد از لحظه ای تامل – که دانشمند احساس کرد وی به آن نیاز دارد –
ادامه داد: – … ای داد! پس لابد خود ما نیز به عنوان پدیده های جهان سه
بعدی، بخشی از حضور محدود شده یک وجود چهار بعدی هستیم؟
دانشمند سرش را تکان داد و گفت: -همینطوره. اصولا هر آنچه در این جهان
می بینیم، بازتاب محدودی از یک حضور سه بعدی – و آنطور که «اوسپنسکی» می
گوید، چند بعدی – می باشد. بگذار قضیه را اینطور مطرح کنم. می دانی که زمان
و مکان ابعادی به هم وابسته و از یک جنس هستند. وقتی می گویی «از اینجا تا
آنجا»، در حالیکه داری به مکان اشاره می کنی، ولی صحبت از زمان می کنی.
همان زمانی که برای گذر از «اینجا» به «آنجا» نیاز است. همچنین وقتی می
گوئیم «از امروز تا فردا»، صحبت از مکان می کنیم. چرا که برداشت ما
از«امروز تا فردا»، به تغییراتی باز می گردد که در محیط می بینیم و اگر
مکانی در کار نباشد – هیچ مکانی – دیگر سخن از گذر زمان، بی معنی ست.حال
فرض کن وضعیت را عوض کنیم. به موقعیتی بی اندیش که در آن «از اینجا تا
آنجا» بدون هیچ درنگی طی شود. یعنی برای رفتن و حتی اندیشیدن به «اینجا تا
آنجا» نیاز به هیچ گذری در زمان نباشد. با این اوصاف «اینجا» و «آنجا»
مفهوم خود را از دست می دهند و بصورت یک واقعیت یک پارچه در می آیند. یکی
می شوند. تو در یک آن هم در «اینجا» و هم در «آنجا» هستی. در واقع در
وضعیتی که زمان را حذف کنیم، مفهوم مکان نیز خود بخود حذف می شود و ما به
حضور «همه واقعیات در همه اعصار از ازل تا ابد» در یک وجود مطلق می رسیم.
همه واقعیات بر هم منطبق می شوند. همه اجزاء تبدیل به یک کل می گردند.
شاگرد گفت:-می فهمم. می فهمم. ولی با سر درد فراوان!
-بله. شناخت این موضوع از طریق قیاس امکان پذیر است. ولی باز هم شناخت
است، نه درک. مترتینگ می گوید: « روزی که ما بعدچهارم را درک کنیم و به کار
بندیم تقریبا فوق انسانی خواهیم بود».
سپس به سمت پنجره اتاق رفت و آنرا گشود. هوای خنکی وارد اتاق شد که تا حدی باعث آرامش هردو می شد. پس از چند لحظه ادامه داد:
-بیا یک مرور کلی بر آنچه گفته شد، انجام دهیم. گفتیم که در جهان های با
ابعاد پائینتر، موجودات فقط می توانند در محدوده همان جهان حرکت کنند و
هیچ ادراکی نسبت به ابعاد بالاتر ندارند. به همین جهت وقتی با ابعاد بالاتر
برخورد می کنند، ناخودآگاه آنرا به مفاهیمی که می شناسند تجزیه می کنند.
فرض کن در یک جهان دو بعدی سطح دایره به معنای خورشید باشد. مربع موجودات و
مستطیل، اشیاء آن جهان باشند. حالا در نظر بگیر از جهان بالاتر، یک شی سه
بعدی، مثلا یک مخروط – از جهت باریکتر – با جهان آنها تماس بر قرار کند.
آنها تنها قطاع آنرا خواهند دید که بصورت دایره – یعنی خورشید – می باشد.
در صورتیکه این مخروط به سمت جهان دو بعدی حرکت کند، دایره فوق بزرگتر می
شود. پس آنچه این موجودات شاهد آن هستند، ظهور خورشید و بزرگتر شدن آن است.
همچنین از آنجا که یک شیء سه بعدی، شامل تمامی خصائص و ویژگی های شیء دو
بعدی می باشد – و البته خصائصی به مراتب فراتر نیز دارد – پس برخورد یک شیء
سه بعدی، می تواند در جهانی کهتر به هر آنچه در آن جهان وجود دارد تعبیر
شود.
دقت کن: «هر آنچه در آن جهان وجود دارد». یعنی نه فقط اجسام و موجودات
بلکه تمامی پدیده ها و احساسات و وقایع را نیز در بر می گیرد.در ضمن به این
نکته نیز توجه کن: فرض کن یک موجود سه بعدی انگشتان دست خود را در سطح فرو
کند. در جهان دو بعدی پنج دایره پدیدار می شوند که هیچ ارتباطی با هم
ندارند. آنها پنج شیء یا پدیده گوناگون هستند که در باور دو بعدی ها، هیچ
ارتباطی به هم ندارند. ولی در واقع از یک موجود واحد نشات گرفته اند.
حالا قدمی به پیش می گذاریم. همانطور که گفتم، پدیده زمان چیزی نیست جز
برداشت لحظه به لحظه ما از یک وجود چند بعدی. در حقیقت چون ما عاجز از
مشاهده یا شناخت یک وجود چهار، یا چند بعدی بطور کامل هستیم، پس با توجه به
ادراک سه بعدی خویش، فقط قطاعهایی از آنرا مشاهده می کنیم که شعور-یعنی
بخش زنده و پویای هستی – در آنجا حضور دارد.
شاگرد پرسید:
-یعنی می خواهید بگویید که بطور مثال در همان جهان دو بعدی، وقتی یک
استوانه وارد جهان آنها می شود و دایره (که مثلا یک موجود زنده است) می
آفریند، در واقع تعداد بسیار زیادی از همان موجود در بطن استوانه موجود
بوده؟
-آفرین. اشاره درستی کردی. اگر بپذیریم که یک وجود با ابعاد بالاتر،
حاوی تمامی خصائص و پدیده های جهان کهتر است، پس این می تواند شامل تمامی
حالات و احوالات موجودات آن جهان (فرضا دوبعدی) نیز باشد. در حالت واقعی –
یعنی در جهانی که ما در آن زندگی می کنیم – آن وجود چهار یا چند بعدی، خود
هیچ محدوده ای ندارد. یعنی نا محدود است. پس حاوی تمامی امکانات و احوالات
موجود و قابل تصور می باشد. ولی این حالات به صورت به القوه هستند که وقتی
نور شعور بر آن می تابد – با توجه به اینکه این شعور تنها می تواند سه بعد
از آنرا روشن کند – یکی از حالات فوق به الفعل می گردد.
- پس شعور، قاعدتا باید این وجود چهاربعدی را اصطلاحا «جاروب» کند تا تصور گذر زمان برای ما بوجود بیاید. اینطور نیست؟
- دقیقا همینطوره. در واقع سرعت حرکت آن نیز مشخص است. سرعت حرکت آنرا
نور تعیین می کند. یعنی زمان گذر از یک وضعیت به وضعیت دیگر، به اندازه ای
است که فوتون از عرض کوچکترین ذره شناخته شده در طبیعت عبور می کند.
-چیزی که شما تشریح کردید، شبیه به نمایش فیلمهای انیمیشن است. در آنجا
نیز ما یک رشته فیلم داریم که روی سرتاسر آن تصاویر ثابت و بی جان از حالات
مختلف موجودات ترسیم شده. وقتی نور به تک تک فریمها می تابد، آنچه بر پرده
می بینیم مناظری جاندار و زنده است.
-بله و بشر – بطور نا خودآگاه و- با توجه به مکانیزم هستی، چنین سیستمی
طراحی کرده تا از دل یک نوار بی جان، زمان را بیرون بکشد. البته با یک
تفاوت اساسی. نوار فیلمی که مفهوم زمان و وجود سه بعدی ما از آن نشات می
گیرد، دارای ابعادی بی نهایت است. یعنی هم در درازا و هم در «سناریو های
ممکن». پس حاوی تمامی حالات مفروض برای جهان ما می باشد و این شعور ماست که
با راهنمایی «اراده»، می تواند راهی مناسب را از بین آنها انتخاب کند. به
این شکل توجه کن:می توانی حقیقت جهان را،
یا همان وجود چهار یا چند بعدی را بصورت رشته هایی در امتداد هم تصور کنی. توجه
داشته باش که زبان و بیان ما برای تشریح یک وجود چهار بعدی الکن است و همانطور که
در ابتدا هم گفتم، در چنین وضعیتی ناچاریم از مفاهیمی که می شناسیم استفاده کنیم
که قطعا دارای نقائص فراوانی خواهد بود. ولی در هر حال می تواند تصور مناسبی بدست
دهد. این رشته ها حاوی تمامی حالات و اوضاع ممکن در هستی می باشند. یعنی هر آنچه
در تصور بگنجد. ولی هیچیک از این حالات بالفعل نیستند. بلکه تصاویری هستند بر کادر
نوار فیلمبرداری. تصاویری که تنها وقتی از سه بعد به آنها می نگریم، واقعی و ملموس
می شوند (همانند استوانه ای که تنها وقتی با جهان دو بعدی - یعنی سطوح - مماس می
شود، واقعی و ملموس می شود). حال در نظر بگیر که برشی از این استوانه ها داشته
باشیم. صفحه ای که در محل برخورد، جهان سه بعدی را می سازد:باز هم تکرار می کنم که این
شکل تنها یک قیاس است. دوایری که از محل برخورد صفحه با استوانه ها تشکیل می گردد،
همانند جهان واقعی است که دنیای سه بعدی را می سازد. در اینجا برای سادگی، فقط
وضعیت یک نفر را در نظر می گیریم. استوانه های فوق هریک حاوی یکی از حالات ممکن
برای فرد از ازل تا ابد می باشد. یعنی هریک حاوی سرنوشتی مشخص برای وی است. مثلا
در یکی از آنها فرد، کودکی باهوش است که در بزرگسالی دانشمندی قابل می گردد. در
دیگری امکانی دیگر برایش مهیاست و غیره. در نظر داشته باش که تعداد این استوانه ها
بی نهایت است. یعنی تمامی حالات و سرنوشتهای ممکن برای فرد مهیاست. ولی شعور - یا
بهتر است بگوئیم نور شعور - فقط بر یکی از آنها می تابد. صفحه فوق همان نور شعور
است: وقتی این صفحه حرکت می کند، در هر لحظه فقط یکی از حالات
قابل تصور، برای فرد محقق می گردد.فرضا در یک لحظه فرد در اتاق نشسته است (الف) در
وضعیت بعدی احساس تشنگی می کند(ب) در وضعیت بعد تصمیم می گیرد آب بخورد(پ) در
وضعیت بعدی منصرف می شود (ت) و در وضعیت بعدی عمل دیگری انجام می دهد(ث). می بینیم
که شعور از یک وضعیت به وضعیت دیگری می رود و یکی از حالات ممکن برای فرد را محقق
می سازد. حالاتی که از قبل تصویر شده اند و اینک قابل انتخاب و تحقق هستند. آنچه
ما اینک از وجود خویش می بینیم و احساس می کنیم، تنها بخش سه بعدی و محدود شده ای
ست که شعور محدود ما از آن کل - یعنی وجود چهار یا چند بعدی - می بیند.
شاگرد در حالیکه چشمانش را می
مالید گفت:
-پس یعنی تمام آنچه ما می
بینیم و با آن زندگی می کنیم، بنوعی غیر واقعی و تصور ماست؟
-چیزی در همین حد!
-با این تفسیر، پس چرا همه ما
یک تصور واحد از جهان و هستی داریم؟ چرا مثلا همه ما وقتی به این بطری نگاه می
کنیم، آنرا یک شکل می بینیم؟ چرا وقایع در تصور ما یکسان شکل می گیرد؟
- تمام آنچه می بینیم و احساس می کنیم (که البته همه را به واسطه حواس چند گانه
خویش در می یابیم)، به واسطه انعکاس آن وجود چند بعدی بر آینه ذهن قابل لمس است.
ذهن ما چون محدود به سه بعد است - طبق آنچه گفته شد - قادر به درک تمام هستی (بطور
یک پارچه و یک جا) نیست. به همین سبب آنرا از filter عبور می دهد و به خورد ما می
دهد. دو نوع ذهن داریم: یکی ذهن کل و دیگری ذهن فردی. آنچه از « کل » برداشت می
کنیم و شامل تمامی جهان به همراه کلیه حوادث و پدیده های آن و همچنین وجود مادی
خود ما می شود، از طریق ذهن کل به ما می رسد (و در واقع بازتاب آن وجود چند بعدی
بر ذهن کل است که ما نیز جزوی از آن هستیم). اما یک ذهن فردی نیز وجود دارد که در
ارتباط مستقیم با ذهن کل است. تمامی احوالات شخصی و امیال و اراده و خواسته های ما
مستقیما بر ذهن فردی تاثیر می گذارد. بگذار چیزی را بگویم. خواسته و اراده ما و
همچنین خیال پردازی و تخیل ما، همگی دارای ماهیتی چند بعدی هستند (دقیقا همانند
همان وجودی که شرح دادم) و تنها زمانی که از filter ذهن فردی عبور می کنند، در
جهان مادی متجلی می شوند. و از آنجا که ذهن کل و فردی مستقیما بر هم تاثیر می
گذارند، هر آنچه در اولی جان بگیرد، در دومی نیز پدیدار می گردد.
شاگرد گفت:
-حالا تکلیف سفر در زمان چه
می شود؟ چرا ما شاهد مسافرانی از آینده نیستیم؟ با توضیحات شما وقتی به گذشته سفر
می کنیم، به کدام حالت ممکن می رویم؟ همان که قبلا رخ داده؟ در این صورت (اگر به
چند سال قبل باز گردیم) در کنار خود قبلی مان قرار می گیریم…
-صبر کن پسرم. یکی یکی ! در اینجا توجه تو را باز به مفهوم « بی نهایت » جلب می
کنم. ما گفتیم که جهان ما پس از تابش نور شعور بر وجودی چند بعدی، و گذر از filter
ذهن هویت می یابد و گفتیم که آن وجود چند بعدی دارای گستره بی نهایت است. به این
ترتیب در چنین وجودی برای هر حوزه امکان، یک وضعیت « جدید » (و نه همان وضعیت
قبلی) رخ می دهد. فرض کن هم اکنون سکه ای را به هوا پرتاب کنی. اگر ساعتی بعد همان
سکه را در همان شرایط به هوا پرتاب کنی، وضعیتی جدید آفریده ای. حتی اگر سکه با
همان حالت قبل بچرخد و به همان مکان سقوط کند، ولی همه چیز تغییر کرده. اصلا جهان
در این یک ساعت عوض شده. سکه در ظاهر همان سکه است، ولی حتی وضعیت قرار گیری
مولکولهای آن تغییر کرده. وقتی به زمان گذشته می روی، درست است به همان وضعیتی می
روی که قبلا رخ داده، ولی این همان وضعیت نیست.
بگذار مثالی عملی بزنم:
تو به پنج سال قبل می روی. به
جایی که خودت حضور داری و مثلا می خواهی از خیابان عبور کنی. برای راحتی به خود
فعلی ات (که به زمان گذشته سفر کرده) « من 1 » و به خود قبلیت « من 2 » می گوئیم.
« من 1 » با تعجب شخصی را می بیند که کاملا شبیه اوست! البته او واقعیست. « من 2 »
به سمت شما می آید و با شما صحبت می کند. شما برای وی از آینده می گویی. از ماشین
زمان و سفر خویش. شما با هم دوست می شوید! و مدتی را با هم می گذرانید. همه این
وقایع رخ می دهند ولی نه در گذشته شما. بلکه در گذشته ای که همان لحظه و همان جا
خلق شده! نور شعور شما این گذشته را خلق کرده که کاملا شبیه همان است که در همان
زمان روی داده و نه دقیقا همان. در واقع درست از لحظه ای که شما در آن گذشته ظاهر
می شوید، این گذشته مسیر خود را عوض می کند و با حفظ تمامی شرایط قبلی (که در ذهن
کل ثبت گردیده و برای همیشه محفوظ است) عنصر « من 2 » را به عناصر قبلی می افزاید.
باید توجه داشته باشی که این گذشته نمی تواند روی آینده ای که تو از آن آمده ای
تاثیر بگذارد. حضور تو در آنجا ممکن است همه چیز را به هم بریزد. همه راجع به تو
سخن می گویند. علم و دانش تو همه را شگفت زده می سازد (البته خود تو بزرگترین
شگفتی خواهی بود!) ممکن است هرج و مرج پیش آید. ممکن است تو « من 2 » را نابود کنی.
اصلا ممکن است بشریت در اثر عواقب غیر قابل پیش بینی از صفحه روزگار محو شود… ولی
همه اینها مربوط به تاریخی است که به زمان حاضر مربوط نمی شود. وقتی مجددا به زمان
حاضر باز گشتی، همه چیز سر جای خود است. آب از آب تکان نخورده چون هیچ کس ، هیچ
گاه نمی تواند گذشته ای را که به زمان حاضر مربوط می گردد، تغییر دهد. آنچه شما
تغییر می دهید، برداشتی نو از هستی ست که توسط ذهن شما ایجاد شده. این برداشت یک
کپی برابر اصل از آنچه در ذهن کل ثبت شده می باشد.
-خب تکلیف کسانی که هم اکنون
از آینده به حال سفر می کنند چیست؟ چرا ما آنها را نمی بینیم.
-نور شعور تنها بر حال (و آنجا که ذهن فردی اجازه می دهد) می تابد. آنها هنوز
بالفعل نیستند. با کلام مادی ، آنها هنوز وجود ندارند.
-یک سوال دیگر. شما فرمودید
وقتی به گذشته می رویم، در واقع به یک کپی از آنچه در همان زمان رخ داده سفر می کنیم
و البته در آن گذشته تمام جهان (با همه انسانها و حوادث و دیگر اجزاء) وجود دارند
و حتما تمامی آن افراد نیز نسبت به خود احساس واقعی دارند. خب من از کجا بدانم هم
اکنون واقعی هستم و یا فقط در اثر سفر فرد دیگری بوجود نیامده ام؟
-در ظاهر هیچ راهی برای
تمیز بین این دو وجود ندارد. ولی در اصل « من 1 » با « من 2 » فرق دارد. « من 1 »
دارای عنصری به نام اراده است. او می تواند تصمیم بگیرد و از بین بینهایت راه ممکن
(که قبلا از آنها صحبت شد) یکی را برگزیند. هرچند که او نیز تا حدودی اسیر
بایدهاست. بایدهایی که به خاطر تاثیر عوامل محیطی او را به سمت خاصی می رانند. با
این حال او قادر به انتخاب است. ولی « من 2» فاقد چنین ویژگی است. هرچند که در
ظاهر نمی توان آنرا تشخیص داد. چرا که او در واقع راهی را می رود که یک بار قبلا
توسط « من 1» پیموده شده. با این حال « من 2 » دارای تفاوتی بنیادی با « من 1 »
است. او از خود و منیت خویش آگاهی دارد. ولی « من 2 » هیچ آگاهی از خود ندارد.
تنها یک نسخه از تو دارای آگاهی از خویش است که تو هستی.
-یک سوال
دیگر. وقتی شما به زمانهای گذشته می روید، از کجا معلوم در زمان ظهور، در مکانی
نامناسب حاضر نشوید؟ فرضا در مکانی که سالها قبل در آنجا تپه ای بوده.
-این امکان
وجود دارد. ولی من می توانم در هر مکان دلخواه حاضر شوم. وقتی از تنگنای زمان خارج
می شوی، در همان آن، از مخمصه مکان نیز رها می گردی. به بیانی دیگر ماشین زمان،
ماشین مکان هم هست و تو را به هر زمان و مکان دلخواه می برد. با این حال خطر فوق
همواره وجود دارد.
در اینجا دانشمند به ساعت خود
نگاه کرد و گفت: - بسیار خب. وقت شروع آزمایش فرا رسیده. باید از تو جدا شوم.
- ولی استاد، هنوز سوالاتی
دارم.
- می دانم. ولی بگذار تا
هنگام بازگشت راجع به آنها صحبت کنیم. پاسخ بسیاری از سوالاتت را با روش آزمایش در
خواهم یافت و هنگام بازگشت به آنها پاسخ خواهم داد.
-ولی اگر در محاسبات خود
اشتباه کرده باشید چه؟
-هر چیزی ممکن است. هرچیزی.
به هرحال من برای تمام آنچه پیش آید، آماده ام.
و از شاگرد جدا شد. شاگرد که
نمی توانست از استاد خویش جدا شود، با اندوه گفت: - پس لااقل چیزی بگویید تا دل من
به دیدار مجددتان امیدوار شود.
دانشمند گفت:
-
به یاد داشته
باش:
« زمان و
مکان، هردو فریب ذهن ما هستند. ماشین زمان، دور زدن این فریب ذهنی ست»._______________________________منبع: ویکی پدیا
http://ufolove.wordpress.com
ممنون از لینک
با چه اسمی لینکتون کنم؟