دنیای ماوراء الطبیعه

عرفان ، فراروان ، متافیزیک ، ارواح، طب گیاهی و...

دنیای ماوراء الطبیعه

عرفان ، فراروان ، متافیزیک ، ارواح، طب گیاهی و...

پیوندها
خبرگزاری فارس: هنگامی که از شیطان ونیروهای اهریمنی سخن به میان می آید بیش از هرچیز جنبه های غیر ملموس و نامحسوس آن در ذهن متبادر می شود. حکایت زیرمربوط به باب سیزدهم ؛ در فصلی تحت عنوان "در ذکر اغوا نمودن شیطان بعضی را " که در صفحات 811تا 813 این کتاب آمده است می باشد. مولف دراین بخش با اشاره به کتاب الهام الحجه تالیف حجت الاسلام آقامیرسید علی یزدی ؛ به نقل ازعالم فاضل جلیل القدر حاج میرزا سید حسین وامق ؛ نخستین استاد حاج شیخ عبدالکریم حایری یزدی "بانی وموسس حوزه علمیه قم " نقل می کند که ایشان درسنه هزارو دویست و هفتاد - این حکایت را شفاها از جناب آخوندملا صادق یزدی استماع نموده است که: ...در اوقاتی که من در یزد مشغول تحصیل بودم مزاجم به هم خورد به حدی که از ابناء نوع متوحش بوده و عزلت می نمودم. تا کار به جایی رسید که توقف در شهر یزد ممکن نشد ؛ رفتم به قریه ای ازقرا ء یزد. درآنجا هم میل به معاشرت نداشتم ؛ روزها می رفتم به قبرستان خارج ده و تنها به سر می بردم. روزی ندایی شنیدم که کسی به اسم مرا صدا می زند..... اما حضور و ارتباط مستقیم شیطان با برخی افراد حکایت دیگری است واز این جهت حائز اهمیت می باشد که دشمن قسم خورده آدمی از این ارتباط مستقیم پی جوی اهدافی بزرگ وبنیادی است وهنگامی این اتفاق شوم روی می دهد که بسترهای ظهور این اقدامات بزرگ ضد الهی توسط فرد یا افراد مرتبط فراهم شده باشد. چندی است که مباحث مربوط به علوم غریبه و اصطلاحا علوم متافیزیک و ارتباط باشیاطین و اجنه وارد مباحث سیاسی کشورمان شده است ؛ که البته بروز این مباحث به بسیاری از پرسشهای بی پاسخ درسالهای اخیر پیرامون حذف نیروهای انقلابی وارزشی از معادلات سیاسی و فرهنگی و ... کشور و اقدامات سوء وغیرقابل توجیه پاسخ داد. این مباحث که درابتدا باورکردنی نمی نمود بتدریج با حذف بدون دلیل شاخصه های تاثیر گذار در تشکیلات اجرایی کشور وتغییرات نامتعارف درکابینه ونیز دستگیری و اعتراف بعضی افراد مرتبط با جریان انحرافی وبدنبال آن روشدن برخی از زدوبندهای سیاسی و اقتصادی و ارتباطات وسیع وغیر دیپلماتیک در عرصه دیپلماسی کشور شکل جدیدی پیدا کرد . هشدار اندیشمند وعالم بزرگ اسلام ؛ حضرت آیت الله مصباح یزدی درخصوص پیدایش و ظهور باب جدید - نکته ای بسیار مهم است که با موضوع انتقاد های دیگران از عملکرد مسئولین اجرایی تفاوتی اساسی دارد. دربررسی این سخن معظم له وتایید هشدار جدی ایشان ؛ با ارایه مستندی مربوط به سابقه ارتباط شیطان وتسخیرافراد درپیدایش جریانهای انحرافی به یکی از مصادیق عینی و ملموس آن در خصوص پیدایش فرقه ضاله بهاییت توجه فرمایید: چند سال قبل حسب اتفاق کتابی از پدر یکی از دوستانم بدستم رسید. پدر این دوست و همسایه قدیمی که هم اینک 78 ساله است نیز این کتاب را که ماترک پدر مرحومش که از روحانیون یکصدسال پیش منطقه شازند اراک می باشد به ارث برده بود. این کتاب قدیمی که بسیاری از صفحات آن به علت گذشت ایام کهنه و خشک شده واز بین رفته است. "منتخب التواریخ " نام دارد وتوسط حاج محمد هاشم بن محمد علی خراسانی المشهدی گرد آوری وتالیف شده است. این کتاب که حدودا 90 سال پیش باسرمایه "حاج سید محمود کتابچی مدیر کتابفروشی علمیه اسلامیه طهران "در14باب و 900صفحه منتشر شده است ؛ حاوی نکات ارزشمندی از تاریخ اسلام ؛زندگی پیامبر(ص) ؛ ام الائمه (س) وائمه معصومین(علیهم السلام) ؛ رجال شیعه ؛ مواعظ بلیغه و حکایات لطیفه برگرفته ازاصول معتمده و تواریخ معتبره می باشد. هرچنداین کتاب ارزشمند پس ازمدتی طولانی که به رسم امانت نزد من بود به صاحبش عودت داده شد اما با اذن وی توانستم تعدادی از صفحات آن را که تا حدودی سالم مانده بود اسکن نمایم. حکایت زیرمربوط به باب سیزدهم ؛ در فصلی تحت عنوان "در ذکر اغوا نمودن شیطان بعضی را " که در صفحات 811تا 813 این کتاب آمده است می باشد. مولف دراین بخش با اشاره به کتاب الهام الحجه تالیف حجت الاسلام آقامیرسید علی یزدی ؛ به نقل ازعالم فاضل جلیل القدر حاج میرزا سید حسین وامق ؛ نخستین استاد حاج شیخ عبدالکریم حایری یزدی "بانی وموسس حوزه علمیه قم " نقل می کند که ایشان درسنه هزارو دویست و هفتاد - این حکایت را شفاها از جناب آخوندملا صادق یزدی استماع نموده است که: ...در اوقاتی که من در یزد مشغول تحصیل بودم مزاجم به هم خورد به حدی که از ابناء نوع متوحش بوده و عزلت می نمودم. تا کار به جایی رسید که توقف در شهر یزد ممکن نشد ؛ رفتم به قریه ای ازقرا ء یزد. درآنجا هم میل به معاشرت نداشتم ؛ روزها می رفتم به قبرستان خارج ده و تنها به سر می بردم. روزی ندایی شنیدم که کسی به اسم مرا صدا می زند؛ هرچه نظر کردم کسی را ندیدم ؛ مکرر ندا می آمد و شخصش را نمی دیدم ؛ متفکر و متحیر شدم. گفتم: ای ندا دهنده ؛ من تو را نمی بینم ؛ تو کیستی وچه مطلب داری؟ جواب داد: ملک الموتم و به قبض روح تو مامورم؛ به هیئت محتضر بخواب تا روحت را قبض کنم. پس روی به قبله خوابیدم و دامن خود را به صورتم افکندم...طولی کشید. گفتم: چرا مشغول قبض روحم نمی شوی؟ گفت: الحال موت تو به تاخیر افتاد تا بروی به خانه خود و جمعی از عدول را حاضر بنمائی و وصیت کنی. برخاستم رفتم به منزل و وصیت نمودم و به اطاق خوابیدم. گفتم: بسم الله ؛ روح مرا قبض کن. درجواب گفت: بداء حاصل شد و موت تو به تاخیر افتاد ؛ چون باید به مقامات و مراتب عالیه برسی وباقیات کلی از برای تو حاصل شود! چند روزی از همه جا با هم صحبت می داشتیم. مکرر مرا تسلی می داد و می گفت: مردم درباره تو گمان بد می نمایند؛ لکن تو اندیشه مکن که عنقریب صاحب مقاماتی خواهی شد! تا آنکه شبی احساس نمودم که چیزی به پای من خورد ؛ مثل آنکه کسی سرپایی به من بزند . صدایی به گوشم رسید که برخیز وتهجد بجا آور ؛ برو به پشت بام و اذان بلند بگو! موافق آنچه گفت: عمل نمودم. بعد از فراغ از اذان اسم چند نفر را شمرد و گفت: اینها به خانه تو می آیند وبه تو اعتراض می نمایند اعتنایی به آنها مکن که باید ترقی کلی بکنی. طولی نکشید که همان اشخاص آمدند و اعتراض نمودند که این اذان تو مخالف با شریعت بود ؛ یکی از آنها اصرارش از باقی زیادتر بود. به من گفت: به او (فرد معترض) بگو در خلوت مرتکب چنین خلاف شرعی می شوی و مرا از عبادت منع می کنی؟ آخوند گفت: به محض آنکه من این سخن را به آن شخص گفتم - دیدم در حالش قلق و اضطرابی حاصل شد نهایت خجل شد به نوعی که سر به زیر افکند ودیگر سخنی نگفت. بالجمله چند روز بر این منوال گذشت که هر روز و هر شب صدا می شنیدم ومرا امر و نهی می نمود واز خفیات به من خبر می داد. روزی شهرت یافت که شخصی در سفر تبریز فوت شده - به من گفت: این خبر اصلی ندارد و چند روز دیگر کاغذش می آید و مطالبش چنین و چنان است. بعد از چند روز به همان قسم که خبر داده بود کاغذ رسید. دیگر...انتشار یافت که شریعتمدار آخوند ملا محمد تقی عقدائی به رحمت خدا رفته. به من گفت: این خبر نیز کذب است وآخوند در حیات است و از این مرض خوب می شود . بعد از چند روز خبر رسید آخوند زنده است و خوب شده. ...یک وقتی هیولایی در هوا مشاهده کردم درنهایت نزدیکی و نهایت لطافت که با من مکالمه می نمود و مرا امرونهی می کرد و ترغیب می نمود که عمل به اینها موجب رسیدن به مقامات عالیه است. اندک اندک حالت تجرد من به جایی رسید به نظرم می آمد جمیع اقالیم و بلاد و خلایق را مشاهده می نمایم که در پیش نظرم می باشند وبه نظر می آید افلاک را مشاهده می کنم که در حرکت می باشند. گاهی می دیدم یک نفر در حال حرکت توقف می نماید ؛ فورا می افتاد و می مرد و مکرر خبر از فوت بعضی می داد وبعد خبر موافق می رسید. تا وقتی مرا امر نمود تا شخصی را از بالای بام به زیر اندازم. ترسیدم و به حرفش عمل نکردم. وقت دیگر به من خبر داد امام غائب (عج) در مکه ظهور فرموده و تو باید بروی به حضورشان ؛ هرگاه می خواهی تو را به ابر سوار کنم ؛ هرگاه می خواهی صلوات بفرست و بر هوا راه برو! گفتم : هرچه تو بهتر می دانی! گفت: برو بالای بام و صلوات بفرست و بر هوا راه برو! بالای بام رفتم و صلوات فرستادم ؛ آمدم تا لب بام ترسیدم؛ ایستادم. گفت: چرا نمی روی؟ گفتم: می ترسم بیفتم. گفت: نترس ؛ برو! قبول نکردم ؛ مدتی بامن محاجه کرد تا مایوس شد. گفت: تو باید به مقامات عالیه می رسیدی ؛ ولکن در فلان امر و فلان امرمخالفت نمودی و پای زدی ؛ من از پیش تو می روم به نزد "میرزا علی محمد شیرازی " که او قابلیت دارد! جناب آخوند گفت: دیگر من آن صورت را ندیدم ؛ از اهل منزل خواهش نمودم گوشتی بریان نمودند و قدری استشمام نمودم و قدری خوردم ؛ تا کم کم مزاجم به اعتدال آمد - آن وقت ملتفت شدم مرا به چه امور مخالف شرع امر می نمود و در آن حالت ملتفت نبودم. شکر الهی را بجای آوردم. بعد از چندی خبر "میرزا علی محمد شیرازی " منتشرشد ومن دانستم که او بر باطل است و سابق برآن نام او را نشنیده بودم...  سید مصطفی فرقانی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی