عرفان های نوظهور: ذن
سه شنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۰، ۰۴:۰۴ ب.ظ
ذن شکلی از آیین بودایی مهایانه است که تاکید فراوانی بر تفکر لحظه به لحظه
و ژرف نگری به ماهیت اشیا به وسیله تجربه مستقیم دارد. این مکتب معمولاً
تعالیم خود را به صورتهایی تناقضآمیز و فرامنطقی بیان میدارد.
ذن را میتوان مراقبهای ( مدتیشنی ) ناظر بر چهار لایه شرح داد:
لایه نخست شاهد بودن بر محیط اطراف شامل صداها، بوها، نورها واحساس سرما وگرما است
لایه دوم ناظر بودن بر ذهن است. به این معنی که افکار واندیشهها ستیز
نکنیم، از آنها نگریزیم، آنهارا نام گذاری نکنیم (زشت/زیبا) و به خاطر
خجالت یا احساس گناه از افکار، آنها را انکار نکنیم.
لایه سوم جسم است که بر تک تک نقاط بدن و وانهادگی و آرامش آنها ناظر باشیم.
لایه چهارم تنفس است که طی آن ریتم وآهنگ طبیعی تنفس را شاهد خواهیم بوداین مقاله با روش مروری – تحلیلی و با نگرشی نقادانه درصدد بررسی و نقد
مکتب ذن بودایی از دیدگاه توحیدی برآمده و به برخی نقاط ضعف مشترک در مکتب
ذن بودایی و سایر مکاتب عرفانی بشری اشاره کرده است؛ همچنین در این تحقیق،
ناکارآمد بودن این نوع مکاتب به چالش کشیده شده است.
این مطالعه نشان میدهد که این نوع مکاتب فکری فاقد ساختار فکری منسجم بوده
و از آنجا که مبتنی بر آموزههای وحیانی نیستند، خطاهای بسیاری دارند.
این مکاتب به دلیل عدم شناخت دقیق حقیقت انسان، روند مدونی برای درمان روح و
تعالی انسان ندارند. کمال انسان در رشد تمام ابعاد وجودی او است؛ زیرا
انسان ذووجوه است و هیچ حدیثی در او لغو نیست. نه اندیشیدن او لغو است و نه
کار و فعالیت اجتماعی او. اگر انسان در صدد دستیابی به کمال مطلوب خویش
است، باید به تمام ابعاد وجودیاش توجه و به آنها تعادل بخشد و آنها را
تربیت کند نه تعطیل.
ذن بودایی شکل مهایانه بودایی است که عمدتاً در ژاپن یافت میشود؛ اما در
سالهای اخیر، رشد فزایندهای در کشورهای غربی بویژه ایالات متحده داشته
است. اصطلاح ذن از نظر لغوی به معنای مراقبه است و از واژه چینی «chan» و
این واژه هم از واژه سنسکریت «dhyana» (که درزبان پالی jhana نام دارد) اخذ
شده است. ذن بودایی بهدنبال اشراق کامل در معنای بودایی آن میباشد.
عدهای برآنند که ذن در سال (520م.) توسط بودی دهارمه که از جنوب هند آمده
بود، به جنوب چین آورده شد. از نظر عده دیگر این گزارش جعلی است.
در نوشتههای ذن، آغاز عرفانی این مکتب به شخص بودا نسبت داده میشود.
برایناساس، بودا روزی بر قله روح کرکس ، آموزه بودا – ذهن را صرفاً با
کندن یک گل بدون ابراز حتی یک کلمه به شاگردش مهاکاشیپه بیان کرد. سنت ذن،
بودی دهارمه را به صورت فردی بدمنظر با سری پر مو و چشمانی نافذ و باز که
برق خاصی دارد، نشان میدهد. افسانههای بسیاری از مراقبههای طولانی او
نقل شده است؛ برای مثال میگویند که او یک بار برای مدت طولانی به مراقبه
نشست، بهطوری که پاهایش از بدنش جدا شد.
تاریخ ذن
سرآغاز ذن به بودیسم هندی و به تجربه بودا گوتاما می رسد. او در حدود سال
۵۰۰ پیش از میلاد شاهزاده ای از سرزمین هند امروز بود و در سن ۲۹ سالگی به
خاطر درد و رنج هایی که اطرافش می دید، چنان مغموم شد که زندگی راحت خود را
ترک کرد تا بتواند به آگاهی دست یابد. او پس از ۶ سال زندگی به صورت یک
مرتاض (و انجام همان ذاذن امروزی) در ۳۵ سالگی به آگاهی رسید و پس از آن با
نام بودا (فردی که بیدار است) شناخته شد. او دریافت که همه چیز در حال
تغییر است و درد و رنج و نارضایتی ناشی از وابستگی فرد به شرایط و اشیایی
است که به دلیل ماهیت شان دایمی نیستند؛ فرد با رها شدن از این وابستگی ها،
که وابستگی به «خود» هم از جمله آن هاست، می تواند از درد و رنج آزاد شود.
در آن زمان ذن با نام «دهایانا» که در زبان سانسکریت به معنی مراقبه است،
شناخته می شد. تجربه بودا از آن زمان تا به امروز بدون هیچ تغییری از استاد
به شاگرد منتقل شد و بدین ترتیب مکتب ذن شکل گرفت.
این هم نماد ذن
****
ذن بودیسم در قرن پنجم پس از میلاد توسط راهبی هندی به نام بودی هارما به
چین رفت و در چین بر پایه مذهب باستانی چینی ها، تائوییسم استوار شد و
«چان» نام گرفت.
چان درعرض دو قرن به دو شاخه شمالی و جنوبی تقسیم شد. شاخه شمالی چان پس از
مدتی از بین رفت و شاخه جنوبی آن که هدفش دستیابی به دانش متعالی یا
بالاترین دانش در اعماق ناخودآگاه خود است، دوام یافت. این شاخه از چان سعی
دارد بدون کمک مطالعات، متون و مراسم مذهبی یا اعمال نیک به آگاهی دست
یابد و معتقد است که افراد باید پاسخ سوالات خود را در خود، یعنی در همان
جایی که این سوالات به وجود می آیند، بیابند.
چان در دوران حکومت تنگ و سانگ (۱۲۷۹- ۹۶۰) در چین شکوفا شد و بر ادبیات و
نقاشی تاثیر قابل ملاحظه ای گذاشت. اما در دوران مینگ و به دنبال تلاش این
خاندان برای تلفیق مراقبه و مطالعه متون مذهبی قدیمی ضعیف شد.
درهمین حال، راهبان کره ای که در چین درس می خواندند با ذن آشنا شدند و در
حدود قرن هفتم آن را تا سرزمین ژاپن رساندند. ذن در ژاپن به صورت چندین
مکتب مختلف، که در پنج مکتب چینی آن ریشه داشت، دنبال شد و در میان
جنگجویان سامورایی ژاپن هم طرفداران بسیاری پیدا کرد و در قرن ۱۴ و ۱۵ عملا
به دین رسمی ژاپن تبدیل شد. در قرن ۱۶ استادان ذن در زمره دیپلمات ها و
مقامات اجرایی بودند و در پیشرفت شرایط فرهنگی نقش مهمی را ایفا کردند و در
نتیجه تاثیرات آن ها، ادبیات، هنر و سنت مراسم چای شکوفا شد.
فرهنگ و اندیشه ذن از اوایل قرن بیستم از راه برنامه های مختلفی چون هنر
های رزمی، مراسم چای، هنر گل آرایی و باغ های معروف ژاپنی، به دنیای غرب
راه یافت. در سال ۱۹۶۷ تایسن دشیمارو، شاگرد و پیرو استاد بزرگ، کودو
ساواکی، ذن را به اروپا آورد و دانه های این مکتب ژاپنی را در سرزمینی تازه
کشت کرد. عمق این فلسفه و زیبایی شناسی آن اگرچه هنرمندان، نویسندگان و
فلاسفه را تحت تاثیر قرار داده، اما هرگز به معنای واقعی درک نشده است و به
صورت فعالیتی که در تاروپود جامعه غرب رسوخ کرده باشد، درنیامده است. غربی
ها امروز بیشتر به جنبه افسانه ای آن توجه می کنند و آن را بخشی از هنر
ژاپنی و چینی می دانند.
آموزه ها و مناسک
ذن به نحو ویژه ای عبارتست از، راه چینی ِ تکمیل هدف بودایی ِمشاهده ی جهان
آنچنانکه هست، یعنی، با ذهنی تهی از اندیشه ها یا احساسات( به سنسکریت
تریشنا). این گرایش تحت عنوان بی-ذهنی( به چینی وو-هسین) مصطلح گشته است،
یعنی وضعیتی از آگاهی که در آن اندیشه ها بدون اینکه هیچگونه اثری از خود
به جای گذارند در حرکتند. برخلاف اَشکال دیگر بودیسم، ذن براین باور است که
چنین آزادی ِ ذهنی ای نمیتواند توسط تمرین تدریجی بدست آید بلکه باید
بواسطه ی نگرش مستقیم و بیواسطه ( به چینی تون-وو؛ به ژاپنی سَتوری) فراهم
آید. بنابراین، ذن هم تئوری سازی و هم نظامهای تمارین معنوی را ترک گفته و
نگرش خویش به حقیقت را توسط شیوه ای که تحت عنوان اشاره ی مستقیم به شناخت
آمده است ترویج میکند. حامی ِ ذن به همه ی پرسشهای فلسفی یا دینی توسط
کلمات یا افعال غیرنمادین پاسخ میدهد؛ چنین پاسخی عبارتست از عمل آنچنانکه
هست، ونه آنچنانکه می نماید. پاسخ استاد ذن یائو-شان، در پاسخ به سوال از
اینکه راه ِ [ذن] چیست؟ تحت اینکه، ابری است در آسمان و آبی است در سبو! به
عنوان نمونه ی نوعی از پاسخ به چنین پرسشهایی به حساب می آید. بنابراین
رهروان ذن خویش را مهیای این میکنند که پذیرنده ی چنین پاسخهایی باشند،
آنهم بواسطه ی نشستن در تعمق( به ژاپنی ذاذن) درحالیکه آنها صرفا، هر آنچه
را که ممکن است رخ دهد، بدون توضیح و تفسیر ذهنی، ملاحظه میکنند.
فرقه ها
دوگونه از فرقه های اصلی ذن عبارتند از: رینزای ذن و سوتو ذن. چنین به نظر
میرسد که سوتو تمرکز خویش را بر آموزه ی ذاذن قرار میدهد، درحالیکه فرقه ی
رینزای از مسائل ِ مرتبط با تعمق( به ژاپنی کوان) که مبتنی بر دیالوگهایی(
به ژاپنی موندو)، شبیه به آنچه که قبلا اشاره شد، یعنی دیالوگهایی بین
پیران و رهروان، بهره میبرد. از رهروان چنین انتظار میرود که فهم خودشان از
یک رویداد را در یک شکل مستقیم غیرلفظی( برای مثال، با اشاره)، در یک
مصاحبه ی خصوصی تحت عنوان ژاپنی ِ سانزِن ارائه کنند.
تاثیر بر هنر و صنایع
ذن معمولا در اجتماعات نیمه رهبانی ای مورد مطالعه قرار گرفت که مردم عامی
برای دوره هایی محدود درآن پذیرفته می شدند. اما، معبد ذن یک مدرسه ی
آموزشی بسیار سختی است که تعمق را با مقدار قابل توجهی از کار یدی درهم می
آمیزد. رهروان در چنین مدارسی توجه خاصی را به انواع هنرها و صنایع، مخصوصا
نقاشی، خطاطی، باغ داری، معماری، و نوشیدن تشریفاتی چای مبذول میدارند. در
ژاپن هنرهای شمشیرزنی، کمانداری، و جوجوتسو نیز در این راستا مورد تعقیب
قرار میگیرند.
ذن به خاطر دیدگاههایی از جمله: تقدم دادن عمل بر نظر و مشاهده ی مستقیم
طبیعت و نه صرفا بدست دادن تاویلی از آن، تاثیر بسیار نیرومندی بر هنرها و
صنایع خاور دور داشته است . مطابق نظر ذن، ذهن به نحو شایسته ای به مثابه ی
یک پنجره ی شیشه ای بکار گرفته میشود و نه به عنوان یک آینه، این بدان
معناست که، ذهن باید یک تصویر بیواسطه ای را از جهان مهیا کند و نه اینکه
صرفا به تاویل درباره ی آن بپردازد. از اینرو ذن استمرار خودش را با ایده ی
اصلی فیلسوف و بنیانگذار بودیسم، یعنی گوتمه بودا، نشان میدهد، که به موجب
آن، رنج نتیجه ی چسبیدن به شهوات است، زیرا مطابق نظر بودیسم ذهن و
احساسات زمانیکه تعمدا به جهان تجربه می چسبند از نحوه ی کارکرد صحیح
خودشان منحرف میگردند. از اینرو، موضوع اصلی نقاشی دینی ذن مشتمل است بر
اَشکال ِ طبیعی ای، همچون پرندگان، گیاهان، صخره ها، و کوهها، که صرفا به
مثابه ی تصاویری در گونه ای ازسبک ارائه شده اند که بیشینه ای از تکنیک را
با کمینه ای از طراحی و درنگ در هم می آمیزد. چنین هنری از هرگونه پیکر
انگاری( توضیح یا بازنمایی توسط وسایل دیداری، همچون تصاویر) اجتناب کرده و
بیانگر شیوه ای از تجربه کردن است و نه ایده هایی مبتنی بر تجربه، چرا که
ذن به هیچ گونه نظامی از تعلیم یا باور تن در نداده است.
ذن دقیقا چیست؟
پیروان مکتب ذن بر این باورند که وقتی از چیستی ذن میپرسی، درحقیقت از نفس
خود میپرسی؛ زیرا ذن به تو میگوید که نفس تو چیست و آن ذن است.
هنگامی که اکا (487 – 593 م.) نزد بودهی دهارمه آمد تا او را، که ناآرام
بود، در ارتباط با کوکورو (نفس، ذهن، قلب) نصیحتی کند، بودهی دهارمه به او
گفت: نفس خود را بیاور تا آرام کنم. اکا گفت: سالیانی است که بهدنبال آن
هستم، اما آن را نمییابم. بودهی دهارمه گفت: پس نفست آرام شده است؛
دراینحال اکا به اشراق رسید.
زمانی که اساتید ذن از نفس سخن میگویند و آن را دستنایافتنی میخوانند،
منظورشان ایناست که نفس، «نه نفس» است؛ یعنی نفس هیچ موجود یا مادهای
نیست که بتوان به آن دست یافت. ایشان میگویند: دستیابی به نفس مانند
دستیافتن به گربه یا بدن اثیری یا یک مفهوم منطقی یا چیزی که بتوان آن را
به سطح قابل تحلیل عقلی رساند نمیباشد؛ بهعبارت دیگر زمانی که از نفس سخن
میگوییم، هیچ تصوری از آن نداریم.
ما همه میدانیم بدن چیست؛ اما درباره نفس نمیتوانیم چنین بگوییم. هیچ شکی
نیست که نفس مانند یک ماده فیزیولوژیکی مثل خون یا سیستم عصبی نیست. شاید
بتوان آن را به عنوان پیچیدهترین سیستم ارتباطی بین سلولها و بافتهای
بدن یا اثری تعریف کرد که بدن انسان زمانیکه تمام ارگانهایش به حد خاصی
از تجمع میرسند، آن را میسازد.
ذن به این مساله توجه دارد که حقیقت انسان فراتر از حوزه محسوسات است؛ با
اینحال به رغم دغدغه انسان شناسانهای که دارد، در تعریف انسان و جایگاه
او در عالم موفق نیست.
سوزوکی میل به آزادی را ویژگی انسان میداند و معتقد است که سایر موجودات
فاقد این گرایش اخلاقی انسانی هستند. وی این حالت را «ناآگاهی – آگاهی یا
«آگاهی – ناآگاهی» مینامد و اظهار میدارد که ذن بهدنبال این احساس
استقلال و خلاقیت است. از نظر وی عبارات ذیل مؤید این مسأله است:
«بودن، بودن نیست؛ نبودن، بودن است.»
«داشتن، داشتن نیست؛ نداشتن، داشتن است.»
«هست، هست نیست.»
«الف، الف است؛ زیرا الف، الف نیست.»
بهطورواقعگرایانهتر:
«دشت سبز است و سبز نیست.»
« من تو هستم و تو من هستی.»
« امواج خاک در چاه برمیخیزد» و…
بیان اینگونه عبارات و مفاهیم متناقض، از ویژگیهای بارز ذن است. ذن به
غیرمادی بودن نفس انسان توجه دارد و با این نوع گزارههای متناقض و سلبی از
آن خبر میدهد. اما اینکه حقیقت و اصل انسان چیست، از کجا آمده و به کجا
میرود؟ دراین مکتب به روشنی تبیین نشده است. در فرقه هینهیانه بودایی از
خدا سخن گفته نشده است و در فرقه مهایانه بودایی که ذن شاخه آن است، حقیقت
مطلق، شخص بودا میباشد که ماورای تمام پدیدهها است.
اینکه اصل انسان چیست از پرسشهای بیپاسخ در ذن است. اگر حقیقت انسان اینکه دیده شود نیست. پس چیست؟
بودا در بیان «حقایق چهارگانه» که از آموزههای اصلی او است، چنین میگوید:
زندگی پر از رنج و درد است؛ فقر، مرگ، پیری، خودخواهی، بخل، طمع، آز، نفرت
و… رنجهای زندگیاند که هیچکس نمیتواند انکار کند. هر چیز علتی دارد.
«exnihilo» یا (خلقت از عدم) محال است. همه چیز در این عالم نسبی و محدود
است. رنج هم حقیقتی است که باید علتی داشته باشد. منشا رنج، تولد است که به
پیری و مرگ میانجامد.
بودا در این ارتباط از موضوع پیدایش غیرمستقل سخن میگوید و با بیان
«زنجیره علیت» ، ریشه تمام این زنجیره را به جهل برمیگرداند. ماحصل این
زنجیره علیت، پیدایش و تولد انسان و سپس تحمل رنج و پیری و مرگ او است.
ظاهراً در اینجا بودا به انسان متولد شدهای نگریسته که حاصل زندگیهای
پیشین است و رنج این زندگی او ماحصل زندگی گذشته و کارما (اعمال گذشته) او
میباشد، نه اصل و منشا حقیقت انسان.
سوزوکی در این ارتباط میگوید:
« همه انسانها در قید کارما هستند. از زمانی که انسان متولد میشود، بار
سنگین کارمای گذشته خود را به دوش میکشد. این قسمتی از وجود انسان است. به
محض اینکه وارد این دنیا میشود، کارمای گذشته او به او چسبیده است. این
مساله برای او آزادی به ارمغان میآورد. ارزش انسان درحقیقت سختی کشیدن
است؛ زیرا اگر سختی کشیدن بنا شد، نمیتوان به مسائل معنوی رسید. رمز
معنویت در درگیری در کارما و رهایی از آن است.»
اعتقاد به چرخه سامسارا (مرگ و تولد پیدرپی) از ویژگیهای مشترک تمام
ادیان هندی و دین بودایی است. به اعتقاد ایشان، مردم همه مانند انسانهای
کور در چرخه تولد و مرگ متولد میشوند.
دغدغه اصلی این ادیان، نجات از این چرخه است. بهعنوان راه حل این معضل
درهینهیانه بودایی رسیدن به مقام آرهات مطرح است که نجات فرد از تمام
آرزوها و شهوات است. اما در مهایانه بودایی، آرمان «بودی ستوه» مطرح است که
کوشش برای رهایی تمام موجودات است.
حال با توجه به توضیحات گذشته اگر بنا بر دلایل عقلانی چرخه سامسارا یا به
عبارتی تناسخ مورد قبول واقع نشد، تکلیف انسان چه میشود؟ اصل و اساس او چه
میشود؟ چگونه میتوان پذیرفت که انسان دایماً به دنیا بیاید و از دنیا
برود و این حیات تکرار شود و حاصل این چرخه کمال باشد؟ در چرخه کمال ایجاد
نمیشود. کمال در صورتی است که حرکت رو به بالا باشد. اگر در هندسه
معرفتشناسانه برای انسان امکان حرکت رو به سوی بالا درنظر گرفته شود و
انسان بتواند به مرتبت بالاتر برسد، آنگاه میشود به اینجا رسید که انسان
با انجام و رعایت موازین خاصی به تعالی برسد. ولی اگر از آغاز فرض شد که
حیات انسان فعلی ماحصل زندگی قبلی او است و مجدداً در زندگیهای بعد چنین
میشود، چگونه امکان دارد که ناگاه جهشی در چرخه رخ داده و به مقام بودهی
ستوه برسد؟ مگر اینکه از ابتدا چنین نبوده باشد و انسان لزوماً در این
چرخه قرار نداشته و مختار باشد که مسیر خود را انتخاب کند و هر انسان، خود
نسبت به اعمال و رفتارش موظف باشد. در اینجا کمال او کمال خودش است؛ هر
چند در محیط و عالم اثرگذار است و سقوط او نیز چنین است و این بدین معنا
نیست که در چرخه قرار دارد، بلکه حیات بعدی او که مرتبه بالاتری از حیات
عالم است، ماحصل حیات دنیایی او است. در اینجا دیگر برگشت نیست، بلکه حرکت
رو به کمال (بالا) است. در انسانشناسیای که براساس نگاه توحیدی به عالم
شکل میگیرد، انسان قادر است به سوی مکان و مرتبه بالاتر حرکت کند. آنچه
او در حیات کنونیاش انجام میدهد، تاثیرگذار در زندگی فعلی او است و حیات
برزخی و اخروی او را شکل میدهد. اما حیاتهای بعدی چرخهای نیست، بلکه رو
به سوی بالا دارد و به تعبیر قرآنی «الیه راجعون» است.
عدم ابتنای تعالیم ذن بر متون مقدس
آموزهها و تعالیم ذن بر کلمات و متون مقدس استوار نیست؛ بلکه انتقال آن به شکلی خاص و بیرون از تعالیم مقدس و از ذهنبهذهن است.
وجود این مسأله در مکتب بودایی خاستگاه تغییرات و همچنین شکلگیری مکاتب و
فرق بودایی است. از آن جا که این نوع مکاتب عموماً براساس تجارب شخصی افراد
شکل گرفتهاند، دارای خطا میباشند. ادبیات بودایی که پس از مرگ بودا
جمعآوری شد، ماحصل گردآوری گزارشات شفاهی پیروان اولیه دین بودایی است؛
بنابراین بیانگر تجارب شخصی است که میتواند منطبق با حقیقت باشد یا نباشد.
این نکته از آنجا روشن میشود که در مقاطع مختلف زمانی، شاهد تغییرات و
شکلگیری مکاتب جدید و نقد نظرات پیشین در مکتب بودایی هستیم؛ برای نمونه
قدیمیترین مکتب هینهیانه بودایی «Sthavira vada» است که به زبان پالی،
تروهودا نامیده میشود. و بیانگر اصول اعتقادات بودائیان اولیه است. قانون
پالی فعلی مربوط به این مکتب است و معادل سنسکریت آن «Sa rvastivada» است
که درباره مباحث فیزیکی و ذهنی بحث میکند. تدریجاً از اینجا مکتب دیگری
بهنام «Sautrantika» که بیشتر صورت نقادانه داشت، شکل گرفت. دینشناسان
میگویند: ادبیات این مکتب نمیتواند تعالیم حقیقی بودا باشد. در فرقه
مهایانه نیز شاهد شکلگیری این مکاتب از جمله مادهیهمیکه و ناگارجونه و
یوگاچاره (ویجنانه واده) و… میباشیم که هر کدام آثار و مکتوباتی دارند که
دربرخی خطوط فکری، آنها را از سایر مکاتب دیگر بودایی متمایز میکند؛
برای نمونه مکتب مادهیهمکیه بر نظریه خلا «Sunyata» بیش از مکاتب دیگر
تاکید میورزد. که این خود مبنای شکلگیری بسیاری از تفکرات در این مکتب
شده است. میتوان گفت فقدان متن مقدس واحد که به دور از خطا و تغییر و
تحریف باشد، از ضعفهای اصلی مکتب ذن و سایر مکاتب عرفانی غیردینی است.
اساساً یکی از موارد امتیاز عرفان دینی بر عرفان بشری همین است که به جهت
ابتنای بر وحی، خطاپذیری آن به کمترین حد میرسد. ولی عرفان بشری
(غیردینی) مخلوق و مجعول آدمی است؛ ازاینرو نمیتواند اطمینانبرانگیز
باشد.
گفتنی است تجربه کسانی که پیامبر یا پیشوای معصوم نیستند، اعم از کشف و
شهود، و رویا، احساس امر متصل یا منفصل از نفس و بدن همگی نیازمند عرضه به
میزان است؛ چرا که هر چیزی میزانی دارد و با ارائه به میزان است که صحت و
سقم آنها روشن و ارزش آنها آشکار میشود. بهطورکلی هرآنچه آسیبپذیر
است، باید با میزان آسیبناپذیری به سنجش درآید؛ زیرا قطعاً تجربه دیگران
مانند تجربه پیامبران معصوم نیست و در مبادی تصوری یا تصدیقی آن، خلل و
قصور و کاستی و نادرستیها وارد میشود. اما درمورد پیامبران و امامان
معصوم چنین نیست و حوزه دریافت ایشان از دسترس شیطان دور است.
بیان مساله اینکه تجربههایی که با مثال متصل نصیب انسان میشود و نیز
تجربههایی که معلوم نیست از مثال متصل است یا از مثال منفصل، در معرض آسیب
است. باید گفت این درست است که عالم مثال متصل و بالاتر، فراطبیعی است و
مانند نشئه و خاستگاه حرکت نیست و برخورد و اصطکاک مادی ندارد، ولی از
ناحیه مدرِک و مدرَک آسیب میپذیرد؛ زیرا آن چه تجربه گر در رویا و منام و
در مثال متصل خود دیده است، گرچه یقین به صحت آن داشته باشد، از دستاوردهای
قوه متخیله خود او است و احتمالاً از شیطنت شیاطین مصون نیست. ازاینرو
«قوهخیال» تا وقتی به وسیله ذهنیات و مطالعات ناب به اشغال «قوه عاقله» در
نیاید و مسخر او نشود و سیطره او را نپذیرد، به کژرویهای خود ادامه
میدهد و مثال متصل و منفصل را میفریبد و برای او شبیه سازی میکند.
بنابراین میزان صحت کشف و شهود غیرمعصوم، کشف و شهود پیامبر و امام است که
سخن و کردارش قطعآور و براساس یقین است و فقدان این میزان سنجش
(آموزههایوحیانی) در ذن بودایی و بهطورکلی تمام صور عرفان غیر دینی
مشهود است.
ابنعربی دراینباره بیان زیبایی دارد. وی پیامبر اکرم (ص) را صاحب کشف تام (میزان کشف) دانسته و میگوید:
«فکان له الکشف الاتم فیری مالاثری، و لقد نبه (صلی…علیه) علی امر عمل
علیه اهل الله فوجدوه صحیحاً قوله: لولا تزیید فی حدیثکم و تمریج فی قلوبکم
لرایتم ما اری و لسمعتم ما اسمع».
و ترجمه سخن ابنعربی این است که یعنی کشف تام و کامل از آن او (پیامبر)
است. وی چیزهایی مشاهده میکند که ما نمیبینیم و او به امری آگاهی دارد که
«اهل الله» بدان امر و دستور عمل کردند و آن را صحیح یافتند. فرمایش او
(ص) این است: اگر در سخنانتان حشو و زواید نمیبود (از لغو و لهو کلام
پرهیز میکردید) و اگر دلهایتان آشوب، آشفتگی و بلوا نبود، همانا آنچه را
من میبینم، شما هم مشاهده میکردید و آنچه را من میشنوم، شما هم
میشنیدید.
صفحه بعدی